شهر من
پول گویم شهر من را عشق من محبوب من زادگاهم مهد شیران این دیار خوب من
سرزمین عاشقان مردان او فرهاد وار جان خود کردند تسلیم در ره پروردگار
مردمش هر چند بینی گیلک و هم خواجوند یا کشاورز و شبان یا در نهادی کارمند
متحد گردند با هم چون شود وقت جهاد متفق گردند با هم گر بود وقت تضاد
در شمالش کوهپر سفلی و علیا خفته اند اندر آن مردانپاک و بی ریا بنشسته اند
جنگلی انبوه باشد در جنوب شهر ما نام آن باشد "فراخ"از دیرباز و دهر ما
روستای لاشک اندر شرق آن باشد پدید زادگاه شیخ فضل الله آن مرد رشید
باشد اندر غرب آن لکتور و صحرای خمن پر زگندم پر زجو دائم بود دشت و چمن
چشمه ای جوشنده دارد دیو چشمه نام او ای خوشا آنکس که می نوشد مدام از جام او
نیست همچو جنگل صد انجیلی روی زمین اندرآن بانگ هزاران می دهد دل را یقین
چونکه تابستان رسد مرد و زن و پیرو جوان سوی آن آیند از هر نقطه مازندران
سرزمین کین چنین توصیف را شایسته است بر پلاسی کهنه از محرومیت بنشسته استا
تاروپود این دیار از فقر و حرمان بود مرهم این درد فقر از لطف مسئولان بود
هرکه خواهد پر زند بر آستان کوی دوست "پول" شهر و مسکن و هم مونس و هم یاراوست
شعر از: سید احمد موسوی
زینب خزایی پول _مسئول کتابخانه عمومی پول کجور