میلاد حضرت زهرای اطهر (س) مبارک باد
امروز ، روز توست.روز از تو سرودن ؛ از تو گفتن؛ و برای تو نوشتن.اما از تو سرودن و گفتن قلمی توانا و هنری بی همتا میخواهد که من فاقد آنم. تو بزرگتر از آنی که قلم شکسته ای چون من ؛ یارای صعود به بارگاه آسمانیات را داشته باشد؛ اما فخر خاکساری درگاهت رفیعتر از آن است که بتوانم از لذت اغوایش دل بکنم. پس با همین قلم شکسته و با همین واژه های نارس از تو و به عشق تو می نویسم . مادرم ای عزیز ؛ تو را از آن روز که بند بند وجودم به هستی تو بند بود ، از ان روزی که طپش قلبت تنها صدای آرام بخش دوران تنهایی من بود. ازآن هنگام که کار هر صبح و شام من شمردن نفس های پر مهرت بود می شناسم. تورا از آن نیمه شبهای پر التهاب که نفس درنفس من تا صبح سلامتم بیدار می نشستی ؛ تو را از آن دو چشم پر مهرو اشتیاق و همیشه نگران می شناسم . نمیدانم چرا تا اسمت را می برم چشمهایم به اشگ می نشیند؟! نمیدانم چرا تا به تومی اندیشم بغض راه گلویم را می گیرد؟! شاید از آن جهت است که به یاد میاورم دردهای بی پایانت را ؛ خستگیت را ؛ چهره تکیده ات را ؛ چین های عمیق پیشانیت را ؛ موهای سفید شده ات را ؛ و آن خنده محزون که همیشه سعی می کنی برای آرامش من زینت صورتت باشد ؛ و آن دستها ؛ آن دستهای پرچین و چروک خسته ات را .آه اگر میدانستی چه لذتی دارد بوسیدن آن دستهای خسته مهربان ؛ هرگز مرا از این لذت منع نمی کردی . چه کنم که بضاعت بیان حق شناسی سزاوارنهات را ندارم چکنم که توشهای بیش از این در کوله بارم نیست. چه کنم که نه کلام من ؛ که اقیانوس کلمات هم نمی تواند ترا وصف کند.پس چون همیشه سخاوتمندانه همین دلواژههای سترون و نارسم را بپذیر و همای سعادت ستایشت را برشانه های لرزانم بنشان.