سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاوران کتاب

• شازده کوچولو (آنتوان دوسنت اگزوپری _ ابوالحسن نجفی)
من نمی‌دانم چطوری این کتاب می‌تواند به آخر خط رسیده‌ها کمک کند، چون خود شازده کوچولو هم آخر خط را رد کرد. اما چون همکاران اتاق فرمان اصرار می‌کنند، چشم!
• عطر سنبل، عطر کاج (فیروزه جزایری دوام _ محمد سلیمانی نیا)
می‌خواهید بدانید یک زن تنها وسط آن همه غریبه و گرگ و کفتار و اختاپوس و استکبار، چطوری می‌تواند دوام بیاورد؟ بروید این کتاب را بخوانید.
• قصه‌های مجید (هوشنگ مرادی کرمانی)
باز هم یک بچه یتیم دیگر از همان بچگی از تابلوی «سبقت ممنوع» بدش می‌آمده. حتما ً در روز خوانده شود (بقیه بچه‌ها چه گناهی کرده اند که شما به آخر خط رسیده اید و حالا باید کتاب‌های شاد و خنده دار بخوانید؟).

* اگر دلتان می‌خواهد کمی ‌از زمین فاصله بگیرید
چرا اعتیاد؟ چرا تیشه به ریشه خانواده؟ چرا جوگیری؟ چرا

هستی ناراحت؟ بیمه هم حمایت نکرد، باز برای ایجاد هیجان در زندگی، راه‌های دیگری هم هست. این که نمی‌شود که هر کسی به شما طناب مفت تعارف تعارف کرد خودتان را دار بزنید! این کتاب‌هایی که ما به شما پیشنهاد می‌دهیم، هر کدامشان به تنهایی به اندازه تماشای بازی لیورپول _ چلسی که 4_4 شده باشد هیجان دارد؛ فقط اگر بیماری قلبی دارید، اول قرصتان را میل بفرمایید.
• هابیت (ج . ر. ر. تالکین _ رضا علیزاده)
«رفتن به آنجا و بازگشت دوباره»؛ فکر کنم عنوان فرعی کتاب به اندازه کافی گویا باشد. فوقش اگر با این که دوباره به زمین برگشته اید حال نکرده اید، پیش نیاز کافی برای خواندن «ارباب حلقه‌ها» را گذرانده اید.
• نیروی اهریمنی اش (فیلیپ پولمن _ فرزاد فرید)
«آکسفورد، آکسفورد که میگن همین جاست؟»؛ احتمالا ً این اولین سؤالی است که در شروع کتاب به ذهنتان می‌رسد. متأسفانه برای پیدا کردن باید زحمت کشیده و 5 جلد کتاب را تا ته بخوانید.
• هزار توهایی بورخس (خورخه لوییس بروخس _ احمد میرعلایی)
بورخس نمی‌دانست خودش دارد این کتاب را می‌نویسد یا یکی دیگر به اسم او؛ شما هم احتمالا ً بعد از خواندن کتاب نخواهید فهمید که شما کتاب را خوانده اید یا کتاب، شما را.
• مرشد و مارگریتا (میخاییل بولگاکف _ عباس میلانی)

شیطان را در مسکو ملاقات کرده، در کنسرت ایشان شرکت کرده، کارهای منکراتی ایشان را ملاحظه نموده و به حکم وصیت لقمان حکیم، عبرت لازم را اتخاذ نمایید.
• شکست ناپذیر (استانیسلاولم)
کاش آنجا بودم و قیافه تان را می‌دیدم وقتی می‌رسید به جایی که ما نهایتا ً با دشمن ملاقات
کرده‌ایم. وقتی قهرمان ما آرام نشسته توی اتاق کنفرانس و دارد به بطری کوچک در بسته ای _ که بقایای دشمن بزرگ هنوز دارد تویش تکان می‌خورد _ نگاه می‌کند. «دشمن» در شکست ناپذیر با تمام هیولاهایی که در فیلم‌ها و رمان‌های علمی ‌تخیلی دیگر دیده اید، فرق دارد.

                        ((ادامه دارد))