سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاوران کتاب

مولف: کریستین بوبن
مترجم: پرویز شهدی

کریستین بوبن نویسنده ی نامدار ادبیات فرانسه در سال 1951 متولد شد و پس از تحصیل در رشته ی فلسفه به نویسندگی روی آورد و تا کنون حدود سی اثر از او منتشر شده است  که تعدادی از آنها به فارسی نیز ترجمه شده اند.  به قول یکی از منتقدان آثارش؛ بوبن با دیدی فلسفی، قلمی شاعرانه و ذهنی اندیشمندی می نویسد.برای او تجربه های روزمره زندگی همچون عشق، تنهایی،کودکی‏‏،مرگ، دلتنگی و نوستالژی  دستمایه آثار شاعرانه و نوشته های آهنگینش می شوند. خود او می گوید :«هر یک از کتابهایم تابلوی است از یک گوشه زندگیم. من دوست دارم در کتابهایم «زندگی» را نقاشی کنم، «هستی» را بسرایم، «عشق» را بنوازم، «مرگ» را رنگ آمیزی کنم، «تقدس» را به آواز درآورم.»

نوشته های بوبن سرشار از موسقی و آهنگ اند و با هم آمیزی ادبیات و هنر در داستانهایش معجونی آفریده که مخاطب را از ابتدا تا به انتها با خود به رقص آورده و لحنی شاعرانه به کلامش می دهد. بوبن خود معتقد است: «نوشتن یعنی سراییدن آواها.»برای همین است که موسیقی باخ و موستارت را در تمام صفحه های کتاب می توان شنید.

  دیوانه بازی اینطور شروع میشود: «اولین معشوقم دندانهای زردی دارد. در چشم های دو ساله، دوسال و نیم? من وارد شده و از مردمک چشم هایم تا درون قلب دختر بچگانه ام لغزیده و آنجا سوراخش، آشیانه اش، کنامش را ساخته است. الان هم که دارم با شما حرف می زنم هنوز آنجاست.» یک شروع بسیار زیبا که به خوش آمدگویی با زبان محلی می ماند.

کتاب داستان دختری را روایت می کند که یکجا بند نیست و همواره در حال گریختن است. او در این گریزها همه جا خواننده را با خود برده و گوشه های مختلف فرانسه را به او نشان می دهد.«تصمیم می گیرم مثل ادمی که از صخره ای به صخره ای دیگر می پرد تا از رودخانه ی ژرفی بگذرد ، از ثانیه ای به ثانیه ای دیگر بروم.»

او به هر جا که میرود نامی جدید برای خود بر می گزیند ودر تلاش است تا هر زمان خود را از استیلای جبری محیط پیرامونش برهاند.خود او می گوید:«اسمها هستند که ترس ایجاد می کنند. اشیاء بدون اسم هیچ چیز حتی شیی هم نیستند.» بوبن در دیوانه بازی با دقتی هنرمندانه جزئیات زندگی را به تصویر کشیده و ماجرای زندگی آدم مدرن را از درون آن بیرون می کشد.

نکته ی مهم در مورد بوبن نگاهی است که به زن دارد.او در داستانهایش زنانگی ای عاریتی را دردرون شخصیت هایش به ودیعه گذاشته و زنان را از درون دنیای خود آنها روایت می کند. او در جایی می گوید :«  ازدواج هنوز برای یک زن بهترین وسیله برای ناپدیدشدن است.» و در جایی دیگر اشاره میکند :« پدرم مثل گرگ است : آتشی که در رگهایش جریان دارد در چشم هایش متمرکز است نه در لبهایش. » ودر  نهایت از عشق می گوید :« هرچه در گذشته وجود داشته، وجود نداشته. آدم می تواند عاشق همه ی مردهای دنیا بشود ولی این کار چیزی را تغییر نمی دهد، تا زمانیکه دل تحت تاثیر قرار نگیرد ، جسم باکره باقی می ماند. من زنی شوهر دار نیستم، بیست و چهار سالم نیست ،من آن سن ابدی برای اولین بارعاشق شدن را دارم.» او این آنچه را که فمینیست ها دنبال می کنند در ادبیات شاعرانه ی خود هنری کرده ودر یکی از تثلیث هایش بیان می کند :« میان این سه چهره؛چهره پدر،آموزگار و شوهر وجه مشترکی وجد دارد.»

منبع:http://tabegap.blogfa.com/post-4.aspx