حکایت اول :
در خبر است که روزی جبرئیل و میکائیل با هم مناظره میکردند .
جبرئیل گفت : مرا شگفت آید که با این همه جفاکاری و بی حرمتی بندگان
از بهر چه ، خداوند بهشت را آفریده ؟!
میکائیل گفت : مرا از آن شگفت آید که خداوند با آن همه فضل و کرم و رحمت
که بر بندگان دارد ، چگونه دوزخ را آفریده؟!
از طرف خداوند متعال خطاب آمد که : از میان هردوی شما ، آن را دوست تر
دارم که به من گمان نیکوتر دارد . یعنی میکائیل ! که رحمت و حلم را بر نقمت
( انتقام ) و غضب برتری می دهد .
کشف الاسرار - میبدی
حکایت دوم :
طبیب هارون الرشید ، مردی نصرانی بود به نام ((بختیشوع)).
روزی بختیشوع به واقدی گفت : آیا در قرآن شما چیزی از علم طب هست ؟
واقدی گفت : بلی ، حق تعالی تمام طب را در نیم آیه جمع فرموده و آن آیه ی
کلوا واشربوا و لا تسرفوا
گفت : از پیغمبر شما چیزی در این باب رسیده ؟
گفت : بلی ، جمله ی طب را در چند کلمه جمع فرموده : معده خانه دردها و
رنج هاست و پرهیز کردن سر همه ی دواها ، و هر نفس را آن قدر باید به آن
داد که عادت کرده است .
طبیب نصرانی گفت : کتاب شما و پیغمبر شما ، از طب فروگذار نکرده و برای
جالینوس چیزی نگذاشته است.
تفسیر مجمع البیان - شیخ طبرسی
زینب خزایی پول-مسئول کتابخانه عمومی پول کجور