• وبلاگ : ياوران كتاب
  • يادداشت : هفته معلم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ليلي گفت: امانتي ات زيادي داغ است زيادي تند است. خاکستر ليلي هم دارد مي سوزد، امانتي ات را پس مي گيري؟

    خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس مي گيرم.

    ليلي گفت: کاش مادر مي شدم، مجنون بچه اش را بغل مي کرد.

    خدا گفت: مادري بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي.

    ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد، ساده، بي تاب، بي تب.

    خدا گفت: اما من تب و تابم، بي من مي ميري...

    ليلي گفت پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من، مرگ مجنون، پايان قصه ام را عوض مي کني؟ خدا گفت:پايان قصه ات اشک است.اشک درياست؛ دريا تشنگي است و من تشنگي ام، تشنگي و آب. پاياني ازاين قشنگتر بلدي؟

    ليلي گريه کرد.

    ليلي تشنه تر شد.

    خدا خنديد.