من برايت غريبه نبودم 
که اين گونه غريب وار ترکم کردي
دريغ از يک خداحافظي کوتاه
من برايت به تعبير توخارگل نبودم که اين گونه از من دور شدي
من برايت غزل کهنه نبودم که تو اين گونه مرا از ورد زبانت دور انداختي
روز ها برايم در گوش حرف عاشقانه مي خواندي
و در وصف زندگي مشترک شعر مي خواندي
ومرا با شوق رهسپار مي کردي
ولي افسوس آن روز ها تمام شد
ومن احساس کردم تمام اين لحظه ها سراب بوده است
چگونه باور کنم که دوستم نداري
وجانت را نثار تار مويم نمي کني
نه چگونه باور کنم که در وجود تو عشق پرورش يافته اتکه اين گونه نا جوان مردانه
پابه احساس من زدي
نه چگونه باور کنم که حرفهاي تو در لفظ بيان نبود
در صورتي که عمل را نديده ام
نه چگونه باورکنم که قلبت برايم مي تپيد
واگراحساس درد مي کردم درد مرا احساس مي کني که اين گونه تنم را بيمار کردي
آخر من چگونه با تو درد دل کنم واز اين زخم ها
دوست ندارم پشيماني ات را ببينم
يا خود را گناهکار بپنداري
آخر من تورا دوست دارم حتي اگر به سنگ جفا سنگسارم کني
--------------------------------------------------------------------